گو نه دل باش و نه ایام، چه خواهد بودن

ساخت وبلاگ

کارم را رها می کنم. باید رد بشوم از این دو راهه منزل. همیشه واهمه از این دو راهی ها نمی گذاشت پیش بروم؛ ترس از آن نیم تاریکی مسیر. نگاه که می کنم به این سی و شش سال، می بینم تصمیم های قاطعانه ای که در تنهایی و فارغ از فشار دیگران بگیرم کم بوده، یا شاید حتا نبوده. همیشه ترس از شکستن دلی، کدورت خاطری ، چیزی نگذاشته مصمم باشم در انتخاب ام. شاید بیش از همه هم مادرم بود که نمی گذاشت طور دیگری باشم. همیشه یک تابلو نامرئی مریمِ مسیح در آغوش و گریان را که چشم به نوری در بالای سرش دوخته بود، می گذاشت پیش روم؛ یعنی که این من و توایم و حالا خود دانی که چه کنی و در واقع خود دانستنی در کار نبود. همه او بود و اشک هاش که باید حرمت شان را نگه می داشتی و زندگی ات را به خاطرشان به دست فنا می سپردی.

مادرم جزئی از آن زنجیره ی دراز بی نهایت است که اسارت را به ارث می برند و به میراث می دهند. بهنام هم هست. خودش را اسیر کار و چاردیواری خانه کرد تا من هم اسیر بمانم و جایی نروم. از این که دوستی داشته باشم بترسد و چون من صدایم در نیاید خودش هم دوستی نداشته باشد. انتخاب را از من بگیرد، اما خودش هم انتخابی نداشته باشد. خواست این طور باشیم که پابند هم بمانیم. اما من حالا کار خودم را می کنم. یکی اش همین نوشتن است. توی نوشتن کسی نمی تواند جلوم را بگیرد. می نویسم و برای این که خلوت ام را به هم نریزم سر کار نمی روم. شوپن جان ام را هم می سپارم به مهد. عاشق بازی با بچه هاست و من عاشق بازی با اویم. زنجیره را قرار است این جا قیچی کنم. شوپن ِ من مرهون رنج های من نیست. خودش است و زندگی اش. هر جور بسازدش من یک تأیید بزرگ براش قاب می کنم و می زنم دیوار. فرقی نمی کند راننده تاکسی باشد، یا نقاش، یا آشپز. همین که از بودنِ آن گونه لذت ببرد یعنی که راه درست را رفته.  

تجربه ی زندگی خود زیستن را در شوپن می بینم و از او ذره ذره جسارت می گیرم. بازی و خورد و خواب اش همه با انتخاب است. فیلم دیدن و ندیدن اش هم. و این که کارتون دوست ندارد هم. ترانه های خودش را دوست دارد و از گوش دادن هزارباره شان خسته نمی شود. توی مداد رنگی ها، رنگ خاص خودش را دوست دارد و نقشی که خودش بخواهد می کشد. شاید ناگزیر بودن ها روزی برای او هم دغدغه شود، تا معنای ناگزیری را بفهمد و ازش حتا بنویسد. اما بگذار حالا سبک بار راه اش را برود و حظ اش را ببرد.

+ نوشته شده در شنبه هجدهم دی ۱۳۹۵ساعت 6:23 توسط آذر-الف |
گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : باش,ایام,خواهد,بودن, نویسنده : foggylossa بازدید : 159 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 7:28