------

ساخت وبلاگ

اگر بگویم استاد مسلم اتلاف وقت شده ام حرفی به گزاف نگفته ام. دیگر مدتهاست که نمی توانم آن تمرکز و فراغت را برای نوشتن بیابم. فقط یک چیز نیست و خیلی هم ساده نیست، دنیایی علت دست به دست هم داده اند تا نشود. اوایل و شاید حالا هم کم و بیش می چسبیدم به برنامه ریزی کردن و ول کن نبودم، اما برنامه دل و دماغ می خواهد و انگیزه. خیلی خالی ام. دارم خودم را سرگرم می کنم که بگذرد، اما نمی گذرد. زندگی تمام نمی شود، اما امید و توانی برای ادامه اش هم نیست. در فضایی خالی از جاذبه، خالی از تعلق معلق ام. چیزی دلخوشم نمی کند. چیزی از سرمای تنم نمی کاهد. خسته ام. هر خوابی که قرار است بیاید به سراغم می گویم کاش آخرینش باشد. این حجم از خلأ را برنمی تابم. توان رفاقت با ملت را از دست داده ام. قحطی آدم شده در دنیای من. کوششم برای ماندن پیش آدم ها ثمری ندارد. حس می کنم به شهری در غریب ترین و دورترین نقطه دنیا مهاجرت کرده ام. شاید اگر مهاجرت می کردم بیش تر می توانستم دوست و همراه پیدا کنم تا در این جا، در وطن بی صاحب مانده ی خودم. انگار دنیا جای من نیست و من با عنادی عجیب سعی دارم خلاف این را اثبات کنم. می خواهی اسمم را ضعیف بگذاری یا هر چیز دیگری بگذار، قادر، اما واقعیت این است که توانم برای ادامه زندگی ته کشیده. خوب که نگاه می کنم می بینم نبودنم چیزی از زندگی را برای اطرافیانم کم نمی کند. مطمئن ام پسرم حالا در زندگی تازه اش جا افتاده. مادرم با خواهرهایش می تواند کمبود مرا جبران کند. محل کارم بی من چیزی کم ندارد. شاید حتی مدتی از نبودنم بگذرد هم کسی نفهمد که نیستم. قطعا دشمن شاد کن می شوم که آن هم مهم نیست دیگر، چون نیستی، نیستی است. چه اهمیتی دارد بعد نبودن کسی حرفی بزند یا نزند؟ همیشه از بچگی فکر می کردم چه قدر کم توانم در زیستن، در ادامه دادن و چه قدر خنگم در همراهی با آدم ها. حالا بیشتر هم این را حس می کنم. نمی دانم. گیج ام. گم ام. دلم فقط نبودن می خواهد.

گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 11 تاريخ : پنجشنبه 16 فروردين 1403 ساعت: 18:40