و کل قبله من فمک تکون جهنما او لا تکون!....

ساخت وبلاگ

من آدم میانه حالی بودم، کسی که در میانه خطوط می راند، با کسی توی خیابان یا اتوبان مسابقه سرعت نمی گذاشت. مدام در جاده ی پیچ در پیچ زندگی هم در حداقل سرعت ممکن می راند تا پرش به پر کسی نگیرد. از همه چیز کم ترینش را می گرفت و به همان قانع بود. سیل حوادث مرا به نقطه ای کشاند که شاید دیگر میانه حالی در آن ممکن نیست. زمانی می رسد که مجبوری توی جاده دقیقا روی خطی برانی که مخصوص حداکثر سرعت است، چون انگار راه های دیگر بسته شده به رویت. حالا نمی خواهم بگویم خیلی موجود ماجراجویی شده ام، نه، اما نسبت به قبل موانع کمتری برای سرعت گرفتن می بینم یا شاید به ندیدن می زنم خودم را و عبور می کنم. اما دیده ام که تو میانه نبوده ای، شتاب گرفته ای، دورترها و بالاترها رفته ای و اوج گرفتن شاید اتفاقا برای تو چندان سخت نبوده باشد. دیده ام در من هم تو شوق اوج گرفتن را برانگیخته ای. دیده ام که به قول نزار با تو هیچ چیز نیمه نبوده، در نقطه ی نصف نبوده، یا در اعلی درجه بوده یا از اساس نبوده: معک، لا توجد انصاف حلول و لا انصاف مواقف و لا انصاف احاسیس، کل شیء معک یکون زلزالا او لا یکون و کل یوم معک یکون انقلابا او لا یکون....

کِی دیده ای در این چند سال که جز این باشد؟

حالا هم از دلتنگی می خواهم که فحش میانه ای ندهم، مرزهای ادب و عفت کلام را درنوردم و رکیک ترین ناسزاها را نثارت کنم، چون که با تو هیچ چیز قرار نیست در میانه قرار گیرد! باید که تمام عیار باشد.

گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 27 تاريخ : پنجشنبه 24 اسفند 1402 ساعت: 15:25