چرا هیچ چیز سر جایش نیست؟ صدای ماجده الرومی چرا شکسته شده؟ این آهنگ آخریاش چرا تیری بود به قلب من؟ نه، تو پیر نشو بانوی خنیاگر ظریف من! عین سهره است گلویت، نگذار غیر این در تو پرندهای بخواند. نگذار مرور زمان اینطور جنگ بین ما و پیری را مغلوبه تصاحب کند. برای من تو هنوز همانی که دو دهه پیش بودی. صدایت بمتر شود اشکالی ندارد، اما خش برندارد، نشکند. بگذار این گذر روزگار باشد که مفتضحانه شکست میخورد، نه ما که از صد گلمان یکی نشکفته.
باورت میشود شبیه همین حرفها را امروز به عدنان گفتم؟ آخر مسافرش بودم تا میدان هروی و چون جلو نشسته بودم و بارهای قبلی از ناظم غزالی گفته بودیم، سابقهام در همپایی برای مکالمههای کوتاه دستش بود و دم گرفت برای اختلاط. گفت و گفت از موسیقی کلاسیک عربی و عین پدرم چشمهایش میدرخشید وقتی از اسمهان و امکلثوم میگفت. بعد یک باره حرف از پیری و کوری شد، گفت: به من میخورد چهل و سه ساله باشم اصلا خانوم؟ همسن من بود، اما انگار بیست سال پیرتر باشد. گفتم کم گذاشته در جنگ با پیری. گفت پیری شبیخون زد، خانوم! گفتم حالا که متوجه حملهی ناجوانمردانهاش شدهاید آقا، دفاع جانانه کنید. بم بشوید، جمع و جور بشوید، اما خط و خش برندارید. تلخ خندید و گاز را برای دنده سه پر کرد و چون چیزی قلنبه پس گلویش نشسته بود، ترجیح داد صدای پخش ماشین را با «غلبنی الشوق» ام کلثوم به اوج ببرد تا میدان هروی. هیچ چیز سر جایش نبود و عدنان به قول آن آهنگ لوییس آرمسترانگ، مردی درست بود که وارد اتاق نادرستی شده بود...
توی سرم سهره چهچه میزد: لو تعرف شو بحبک، شو...
گم در مه...برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 20