این پنهان مرا در جان و تن

ساخت وبلاگ

رو به روی من نشست توی جلسه ی نقد و رک و راست گفت که خودسانسوری می کنم. سر فرود آوردم و توی دفترچه ام نوشتم« خودسان...» بعد دیدم نمی توانم حتا کلمه را تمام کنم. اصلا بحث محذوریات ادب و اخلاق، یا عرف نیست که البته مرز این ها را هم نمی توان قطعیت داد، که برای من بحث چیزی میان آذر بودن و نبودن است. آذری که من باشم و نخواهد پرده روی پیکرش بکشد، همانی نیست که می خواهد مجمع ایده آل ها باشد؛ قد بلند و لاغر و خوش مشرب و شوخ و شنگ. آذر عریان قدش یک و شصت است و کمی چاق، درون گرا و خجالتی است و خیلی شوخی بلد نیست، این آذر متولد مشهد است و بزرگ شده ی همان جا تا پایان نوجوانی. این آذر خانواده ی داغانی داشته و سابقه افسرده گی و رفتارهای دوقطبی. این آذر مادرش پیش اش نیست. هزار کیلومتر فاصله دارد و برادرش معتادی است که حالا با مشروب و قرص سراغ شیشه نمی رود. آذر بی پرده و نقاب، سال هاست پدرش را ندیده. این آذر شوهر وسواسی و مضطربی دارد که حال اش بد می شود اگر زن اش از خانه دور باشد و مثل خودش اضطراب جدایی دارد و از این دست معجون های روحی روانی که فقط از خانواده ی از هم پاشیده آذر و شوهرش این طور چیزها بیرون می ریزد. این آذر توی خانواده ای ترک زبان بزرگ شده و ترکی را از خاله هاش بهتر بلد است، چون که آن روزگاران مادربزرگ و پدربزرگ پان ترکیست اش اجازه ی مراوده با فراس ها نمی دادند به او. توی خانه ای ترک در قلب مشهد بزرگ شده؛ جایی که مادربزرگ راضی نشد یک کلمه فارسی یاد بگیرد، گرچه چهل سال بین فارس ها بود و غیر از خانواده کسی ترکی حرف نمی زد. پدر آذر سبزواری است و ترک قبچاق. آذر باید بگوید کجایی است؟ترک است؟ مشهدی است؟ سبزواری است؟ شاید همین چند پاره گی به خودسانسوری آذر دامن می زند، شاید هم نه. بالاخره که آذر هنوز نفهمیده دقیقا چه مرگ اش است که جای پاره کردن پرده های پوسیده، وصله پینه شان می کند. نمی داند چه قدر وقت می خواهد تا خودِ خودش باشد و همه چیز را رو کند، بی هیچ خجالت و مراعاتی.

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم بهمن ۱۳۹۵ساعت 9:39 توسط آذر-الف |
گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : این,پنهان,مرا,جان, نویسنده : foggylossa بازدید : 172 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 7:28