نه! خواهش میکنم این طور تنبیهم نکن، ق...! لطفا اینطور با دوری کردن از من تنبیهم نکن، لطفاً نکن، ق... ! لطفا..., ...ادامه مطلب
قادر؟ آخ که چه قدر تشنهی صدا زدن توام. آنچنان عطش دامنگیر و پیشرونده ای است در من برای صداکردن اسمت که نمی توانی تصور کنی. این مدام خواندنات، نرم، پر آه، بیهوا و پر از شهوتِ شنیدنِ «بله، جانم!» های مکرر از تو! لعنت به تو که هر چه دورتر میروی در من بیشتر می جوشی، بی آن که خودت بخواهی!این کتاب عبدالرحمن منیف عجب معجونی است، قادر! خوانده ای تو؟ همین «اشجار و اغتیال مرزوق» را میگویم. همین که عین حکایت سندباد بحری هزار و یکشب مرا دیوانهی خود کرده، قادر.در جایی از کتاب یکی از قهرماناناش از عشقی میگوید که یک زن در دل مرد شعلهور میکند، از این که زن، و به عقیدهی من مرد هم، در دل محبوباش دردی را بیدار میکند که هیچ کس دیگر را توان و جرأتاش نبوده... تو برای من همان بیدارگر دردی هستی که از ازل معطل تلنگر انگشت تو مانده بود... این هیولای تسکینناپذیر را تو در من از خواب بلند کردی و حالا ببین حال ام را...راستی گفته بودم؟ همین را که عربی را به جد و جهد دارم یاد میگیرم؟ همین خواندن کتاب منیف را به عربی؟ نگفته بودم؟ بخوانید, ...ادامه مطلب
عزیزم، این اسمش زندگی نیست. این فوق فوقش، در خوش بینانه ترین حالت ممکن، یک تحمل طولانی است. یک تحمل خیلی خیلی طولانی..., ...ادامه مطلب
ای دامن بلند آرزو که آذر از تو دست برنمی دارد تا کجا کشیده شده ای؟ کاش بگویی که این شوریده تکلیف خودش را بداند. شاید که نخواهد این طور تا ته دنیا بیاید دنبال ات.امروز بهم گفت مریضی. گفتم مریض ام. مریض, ...ادامه مطلب
این غم ذره ذره مرا خواهد کشت. می دانم که از این رها نخواهم نشد. نمی توانم. تو دور باش از من. اما این برای تو شاید چاره کار باشد، برای من نیست. انگار انرژی تمامی آنها که عاشق شان بوده ام در تو جمع شده , ...ادامه مطلب
می شود به رفتن فکر کرد؟ فکر می کنم و دنبال اش هستم. تنها چیزی که متزلزل ام می کند این است که نبودن ام زندگی را برای کسی سخت کند. خوب که نگاه می کنم می بینم نیست آن قدرها. همان طور که من بی آنها می توانم، آنها هم می توانند. در فکر یک روش ام فقط؛ آرام و بی درد و قطعی و تمام., ...ادامه مطلب
خسته ام. نمی شود راهی پیدا کرد توی این همه کابوس؟ چرا نمی شود آدم هر طور که می خواهد باشد بعضی چیزها. واقعا نه همه چیز. فقط بعضی چیزها. نمی خواهم توی این قالب بمانم. اما دستی فشارم می دهد و می چپاندم , ...ادامه مطلب
رو به روی من نشست توی جلسه ی نقد و رک و راست گفت که خودسانسوری می کنم. سر فرود آوردم و توی دفترچه ام نوشتم« خودسان...» بعد دیدم نمی توانم حتا کلمه را تمام کنم. اصلا بحث محذوریات ادب و اخلاق، یا عرف نیست که البته مرز این ها را هم نمی توان قطعیت داد، که برای من بحث چیزی میان آذر بودن و نبودن است. آذری که من باشم و نخواهد پرده روی پیکرش بکشد، همانی نیست که می خواهد مجمع ایده آل ها باشد؛ قد بلند و لاغر و خوش مشرب و شوخ و شنگ. آذر عریان قدش یک و شصت است و کمی چاق، درون گرا و خجالتی است و خیلی شوخی بلد نیست، این آذر متولد مشهد است و بزرگ شده ی همان جا تا پایان نوجوانی. این آذر خانواده ی داغانی داشت,این,پنهان,مرا,جان ...ادامه مطلب
بلاگفا حسابی مرا آزرده. اعتمادم را از بین برده. نمی شود که یکهو حجم زیادی از نوشته هات را بپراند و بعد مدعی همراهی باشد. وقتی نوشته های خاصی بپرد که دیگر غرض ها بیش تر رو می شود. دارم کم کم می روم از این جا. شاید باز اگر عرصه تنگ شود برگردم و چیزکی بنویسم، اما دیگر ماندن در خانه ای که توش پرده های حایل فرو ریخته لطفی ندارد. از این پس در این آدرس بیش تر خواهم نوشت: foggyloss.blogspot.com ,باید رفت,باید رفت وانتونز,باید رفت از اینجا,باید رفت شعر,باید رفت از این دیار,باید رفت زیر باران,باید رفت تا,باید رفت از این شهر,باید رفت میعاد خراسانی,بايد رفت ميعاد خراساني ...ادامه مطلب