این راه بی نهایت

ساخت وبلاگ

خسته ام. نمی شود راهی پیدا کرد توی این همه کابوس؟ چرا نمی شود آدم هر طور که می خواهد باشد بعضی چیزها. واقعا نه همه چیز. فقط بعضی چیزها. نمی خواهم توی این قالب بمانم. اما دستی فشارم می دهد و می چپاندم توی آن و نمی گذارد دم بر بیاورم. رهایی می خواهم و نفس تازه. از این وضعیت خسته ام. بزنم به سیم آخر آیا؟ بریزم و بشکنم همه چیز را؟ در عوض بعدش خودم هستم و خودم و آن تمامیتی از خودم که حالا توی مشت دیگری است. من نمی خواهم اینی باشم که دیگری می خواهد؛ آن هم نه دیگری ای که دوستش بدارم حتی. خفه دارم می شوم. راه نجات ام کو. همه اش تاریکی و تلخی؟ می شود واقعا هیچ کورسویی نباشد به جایی و راهی؟ این همه تلخ بودن نمی گنجد توی قالب یک زندگی. از ترکیدن هم آن ورتر است. من دارم غرق می شوم توی این لجه تلخی. چرا هیچ دستاویزی نیست؟ من چه کرده ام که جزایم این همه طولانی است و عمیق و بی پایان؟ امروز هم مجازات دیگری و شاید یکی از آن ها که خاکسترت می کند. آن قدر پیش می رود ناتمام که دود شوی، دود تماما، و بروی هوا. آن وقت دست برمی دارد. آن وقت که هیچ چیز نماند از من.

گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 151 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 3:11