آذر حالا چشمهی نوشتنش خشکیده؛ همین نویسندهی فروکاسته به پاورقینگار، همین زن تقلیل یافته له موجودی که این روزها گذران ِ وقت میکند به جای زندگی.
لابد میپرسی مگر میشود ننویسم؟ یا نخوانم؟ یا دستی به سر و روی آشفتهام نکشم، نه که اینها را نکنم، اما طوری ماشینوار و از سر رفع تکلیف که بودن و نبودنش را توفیری نیست.
حال تکاندن غبار خانه را ندارم. همه چیز را مسکوت و بسته در کنجی کور گذاشته ام، بی شوق گشایشی.
این چند مدتی که گذشت همه شدت از پس شدت بود، بی نقطهای از فرج در میانی.
تو اگر بودی، اما از همه کائنات مرا یک جفت چشم برای تماشا و اشتیاقی که مدام بازتولید اشتیاق برای دیدن و شنیدنت میکرد، کافی بود.
گم در مه...برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 129