آذر حالا چشمهی نوشتنش خشکیده؛ همین نویسندهی فروکاسته به پاورقینگار، همین زن تقلیل یافته له موجودی که این روزها گذران ِ وقت میکند به جای زندگی.لابد میپرسی مگر میشود ننویسم؟ یا نخوانم؟ یا دستی به سر و روی آشفتهام نکشم، نه که اینها را نکنم، اما طوری ماشینوار و از سر رفع تکلیف که بودن و نبودنش را توفیری نیست.حال تکاندن غبار خانه را ندارم. همه چیز را مسکوت و بسته در کنجی کور گذاشته ام، بی شوق گشایشی. این چند مدتی که گذشت همه شدت از پس شدت بود، بی نقطهای از فرج در میانی. تو اگر بودی، اما از همه کائنات مرا یک جفت چشم برای تماشا و اشتیاقی که مدام بازتولید اشتیاق برای دیدن و شنیدنت میکرد، کافی بود. بخوانید, ...ادامه مطلب
آن اوایلی که سین رفته بود، من مدام می پریدم توی گوگل پلاس تا حضوری پر رنگ داشته باشم. توی ذهن ام سین را برای مقاومت نکردن و دوام نیاوردن توی فضای مجازی سرزنش می کردم. به نظرم می آمد که می شود هر روز پستی توی پلاس گذاشت ، یا چیزکی این طرف و آن طرف نوشت و حضور داشت و کناره نگرفت. با لجاجت می خواستم این را به سین ثابت کنم، اما واقعیت این است که سرسختی ام دیری نپایید. این روزها و با این حجم ارتباطات مجازی خواه، ناخواه، باید بخشی از آن ها را قیچی کرد. از وقتی تلگرام آمد و گروه های ریز و درشت و کانال ها توش شکل گرفتند، ایرانی ها از پلاس و فیس بوک فاصله گرفتند. تلگرام سریع تر و سهل الوصول تر بود و ,نقطه,پرگاریم؟ ...ادامه مطلب