بکتب اسمک یا حبیبی عالحور العتیق...

ساخت وبلاگ

خیال کن پس از معاشقه ای شیرین و پرشور و حرارت کنار هم دراز کشیده باشیم. تو صاف خوابیده باشی و من مایل به تو. پای راست ام را انداخته باشم روی پاهات تا تو را در آن لحظه مال خود بدانم. دست بر سینه ات بکشم و انگشتانم بازیگوش و بی محابا روی پوست صاف و سفتت بدوند. فکر کن لب هام تاب دوری از گلویت را نداشته باشند و با نفس های تند و کوتاه ام مدام از پوست شفاف تو دور شوم و بلافاصله به تو برگردم و بچسبم. بوی لب هات در چنین لحظاتی آرامم نخواهد گذاشت. شامه ی عجیبی در من برای شنیدن عطر لب هات هست و حتم دارم کسی را در این باره با من قدرت رقابت نیست. همین عطر لب ها یکی از آن محرک های توست که مرا لحظه به لحظه و تا بی نهایت، مشتاق بوسیدن ت می کند، مشتاق چشیدن دمادم و بی وقفه ی لب هات و هیچ گاه سیر نشدن...

در این لحظات قادر، در چنین برهه هایی که به همه ی عمر و دارایی ام می ارزند، برایم زیاد و طولانی حرف بزن. کنار گوش ام از سال های دورت بگو؛ از کودکی پرماجرایت، جوانی پر شر و شورت، از قصه های ناب خودت برایم بگو. از همین حالا هم بگو؛ از سفرهایی که رفته ای و می روی، از طعم هایی که چشیده ای و عطرهایی که به سینه کشیده ای و لابد من ندیده و نشنیده و نچشیده ام بگو. قادر؟ از جاهایی بگو که رفته ای و کتاب هایی که خوانده ای و من حکما نرفته و نخوانده ام، برایم بگو، در حالی که گاه لب هات روی نرمه ی گوش ام به بوسه ای داغ و شکرین آرام می گیرند و ولع لبهام برای بوسیدن سرانگشتهات تمام نمی شود... دقیقا در همین لحظه ها...

برایم بگو قادر...

گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 220 تاريخ : سه شنبه 11 بهمن 1401 ساعت: 13:14