انا عندی حنین...

ساخت وبلاگ

قادر عزیزم، بی پرده و بی پروا دلم می خواست با تو حرف بزنم، انگار که حتی قلمی یا صفحه‌ای نباشد که واسطه بیاندازد میان من و تو. عزیزدلم؟ می دانی در طی شبانه روز چند بار صدایت می زنم؟ چقدر تو را کنارم، درست پشت سرم، دراز کشیده بر بستر یا ایستاده پشت سر، حس می کنم که دست هات را حمایل کرده ای دور تن ام و سفت چسبیده ای که مبادا لحظه‌ای فکر کنم که نیستی و خالی شوم. قادر؟ می دانی چند بار در طول شبانه روز صدایت می زنم؟

خودم هم حکمت این همه با تو پرداختن و خود را از همه غیر تو نپرداختن را نمی فهمم. چرا دوری ات این طور به عطشم برایت دامن می‌ زند؟

می دانی کدام بخش شبانه روز سخت تر می گذرد؟ به نظرم صبح ها. باورت می شود که صبح ها حتی از شب ها که لشکر افکار آن طور بی امان هجوم می آورد هم سنگین تر و طولانی تر می گذرد. من اما می گذارم پیشروی کند و بیاید تا بیخ گلو. گویی فقط این غرقگی است که می تواند آرامم کند.

این روزها را بیش تر کار می کنم، به قصد کشتن خود زیاد کار می کنم، خودم را میان کارها خفه می کنم تا نفسی نتواند راحت بالا بیاید، این چالش راحت نیامدن نفس را حربه ای برای مشغول نگه داشتن خود قرار داده ام، اما تو بگو ذره ای فایده داشته باشد. اشتغال به هر چیزی، این وسواس ام را برای صدا زدن ات، برای تصور کردن ات، برای آن مشغولیت به یادآوری ات چندین برابر می کند. میان آن همه مشغله ناگهان به خودم می آیم و می بینم و وسواس لاعلاج مرا دقیقه هاست که به تو مشغول نگه داشته است.

می خواهم جدی و صریح بگویم که هرچه می کنم فراغت از تو را ناممکن تر می یابم و این امر حیرت آور را نمی دانم چه طور می توان تحلیل کرد. تو بگو، وقتی این همه را از تو دارم. تو بگو چاره اش چیست.

گاهی فکر می کنم اگر می دیدم ات، اگر کنارم می بودی، شاید می توانستم از شدت این خواستن ها بکاهم. می توانستم طبق ان طبع معمول بشری از کیفیت این خوشی مدام خرده ای بگیرم. اما حالا دست ام از همه چیز کوتاه است. این تکیه و تاکیدم به تو را با هیچ جایگزینی نمی توانم کم کنم.

تو این روحیه را نوجوانانه می بینی؟ مختص زنانی که از تنهایی و خلا کام جویی به تنگ آمده اند و خودشان را به رویابافی عادت داده اند؟ یا مخصوص آدم هایی که مشغله ی چندانی ندارند؟ تو مرا این گونه می بینی؟ هان؟ قادر؟ محض خاطر هر خدایی که باورش داری یا حتی محض خاطر بی باوری به هر چیزی، بیا و بگو این چه حکایتی است در من. چه طرفی ببندم؟

گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 122 تاريخ : دوشنبه 5 دی 1401 ساعت: 23:26