ای دل ریش مرا با لب تو حق نمک...

ساخت وبلاگ

آخ قادر! چه سالهای نزیسته ای با تو دارم! چه نزیسته سالهایی که همه را متراکم توی سینه نگه داشته ام تا در وقتی مقتضی این داد را مبسوط از تو بستانم. سالهایی که همه بی تو گذشته و دوباره باید با تو تجدیدشان کرد؛ آن پیاده روی های درازدامن در طول خیابان انقلاب یا ولیعصر یا امیرآباد، آن بوسه های پنهانی روی نیمکت هایی که سر راه و نیمه راه مان گذاشته اند، آن سیر نشدن از لب هایی که معطرند به بوی خاص تن تو، بویی که مطلقا مال توست، برآمده از سلول های توست و جای دیگری نمی توان یافت اش. آن طعم دهان ات هم همین طور است و آن لمس دندان هات روی زبان، درآمیختن با بزاقی که قندش مکرر است و مزه ی ملایم و محوی از شیر و رطب و گندم دارد... آه که تا این طلب در من ادا نشود، نمی توانم هیجانی دیگر را متصور شوم. متوقف و معطل این حق ام که پرداخته شود تا بعد بتوانم راه بیفتم، تکانی به خود بدهم و زندگی را از نقطه ای که راکد مانده به جریان وادارم. تنها اعاده ی این نزیسته ها می تواند دوباره راه ام بیاندازد و بس.

گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 96 تاريخ : چهارشنبه 11 آبان 1401 ساعت: 19:55