این قطعا باید اصطلاح خاصی در علوم سیاسی داشته باشد؛ همین عقب راندن و راندن و دایره عمل کسی را چنان محدود کردن که موجودیت اش زیر سوال برود و شاید زمانی برسد که دیگر نباشد و تو حتما بلدی این اصطلاح را که معرف فرآیندی است که میان من و تو در جریان است. کوچک شده ام قادر! اندازه ای کمتر از یک کف دست دارم الان. مدام راندی ام، در مشت فشردی ام و رساندی ام به این جا که انگار هیچ ام. کلام را، جسارت گفتن و نترسیدن از عواقبش را از من گرفتی. هربار نزدیک شدم و حرفی به مهر زدم دورم کردی و درها را بستی. همیشه خیره نگهم داشتی به قفل های بزرگی که معلوم نبود تا کی بسته می مانند. تردیدت فاصله مان را بیش تر کرد. مدام در حصار ماندم و هر روز بیش تر از ابراز شوق ام هراسیدم و سرخورده شدم. مثل سفره ای شدم که هر بار یک ورش را تا زدی و قدمی عقب تر رفتی. به حکم این که آتش ام آن قدر دور ایستادی مبادا پرت بگیرد به شعله ام.
ذره ای شده ام قادر توی مشت تو و همین ذره شدن ام را هم نمی توانم به تو بگویم، حتی همین قدر را هم تاب نداری تو.
گم در مه...برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 158