رساله‌ای در باب کشتن امید_۳

ساخت وبلاگ

چیزی که زیست این سال های اخیر نشانم داد، عین محال بودنِ محال بود. این که غیرممکن، اصلا، ذاتا و به شکلی ماهوی و جوهری محال است و هرگز، حتی در فرض هم اتفاق نمی افتد. قاعده ی غیرممکن بودن، هیچ استثنایی ندارد و جنگیدن با آن و هر خزعبلی که مدعیان تفکر مثبت و دری وری های این چنینی می گویند، مفت نمی ارزد و بی فایده است. بیمار سرطانی هیچ گاه خوب نمی شود. رابطه ی تمام شده هیچ گاه ترمیم نمی شود. آدم های رفته برنمی گردند. قلبی که از کار افتاده دوباره به کار نمی افتد. مسیر تغییرات این دنیا که به سمت آنتروپی و زوال است، هیچ گاه تغییر نمی کند. فشردگی رخ نخواهد داد، آن چه هست از هم پاشیدن است، متلاشی شدن. محال، محال است و هیچ تلاشی در حد مردن هم تغییری در ماهیتش نمی دهد. جنگیدن با محال، افتادن در دور باطل است. دانستنی آرامم می کند. قطعِ قطعیِ امید حالم را بهتر می کند. از همه جدا و به خود متکی ام می کند. دنیا را متصل به تخم--م می کند و چی از این عالی تر؟

گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 119 تاريخ : يکشنبه 12 تير 1401 ساعت: 19:13