به من از صبر نگو و از گذشتن. از عبور حرفی نزن. من نمیتوانم مثل تو باشم. من نه چیزی برای از دست دادن پیش رویم میبینم و نه به چیزی دلخوشم. من در تیزترین نقطهی این مسیل که مدام آماج بارانهای توفانآساست ایستادهام و هرآنچه از مایه، صبر و عشق بوده دادهام. کسی نمیتواند با من از عبور حرف بزند یا از صبر چیزی بگوید. من خودِ عبورم. صبر هم معنایی برایم ندارد، چون دنبال نتیجهای نیستم.
سه سال پیش در همان پورتوفینوی لعنتی پاییزی پیدات کردم. اما همان موقع از دستانم لغزیدی. همان اولین روزها. همه تلاشم در این سه سال معطوف دویدن دنبالت شد... بی نتیجه... چون فقط فرار کردی... فقط فرار...
گم در مه...برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 137