دلتنگی و مرکب ناسازگار و بی نمکی نمک در نمکدان

ساخت وبلاگ

امروز از همان روزهاست که تخت روانی، گهواره ای، چیزی باید باشد که نرم و آرام تاب ام بدهد. این همه اشک از کجا آمده؟ با هر هق هق سیلی بیرون می ریزد و تمامی ندارد. مثل همین باران های بی خاصیت موسمی  که کاری نمی کنند جز خرابی. طراوت و باروری در پس شان نیست. این اشک ها هم به هیچ دردی نمی خورند. سبک نمی کنند. کم نمی کنند از این کوه که شانه را خرد می کند. آخ اگر س این جا بود. یعنی بی لحظه ای معطلی خودم را می رساندم به هر جای شهر که بود و طلب سرم را از شانه هاش می گرفتم. چه تلافی یی می شد برای این دوسال و اندی همدیگر را ندیدن. حالا هم هی می گویم بنشین بنویس لعنتی، یا لا اقل این نامه های نفرستاده را بفرست براش. بعد باز چیزی تو دل ام نمی گذارد این خروار خروار غصه را بگذارم روی دل یاری که توی غربت، حالا هر چند بین آن همه چیزهای محبوب و آشنا، دنیایی درد دارد برای خودش. اما مگر می شود برای یار ننوشت؟

گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 145 تاريخ : چهارشنبه 17 شهريور 1395 ساعت: 3:12