تمامی

ساخت وبلاگ

بالاخره تمام می شود و شاید نقطه ی پایان اش همین امروز باشد؛ آخرین حلقه از زنجیره پنجشنبه هایی که با رؤیاهای شیرین شروع می شوند و به عذاب بی پایان ختم می شوند. نمی دانم یک ساعت بعد چی انتظارم را می کشد. شاید دردناک تر از همه ی روزهای این سه ماه اخیر باشد. من ذره ذره آب شدم و شاید آخرین ذره ام امروز بخار شود. هر روز بشتر با اضطراب ام کندم گور خودم را. رسیدم به این جا که امروز است و دیگر نای حرف زدن ندارم. واقعا آدم نمی داند ته اش این طور است؟ احمق است آدمی مثل من. فریب و دلخوشی می دهد به خودش. می سپارد خودش را به توفان بلا. همه تن پیش می رود تا ته خط. تا آخرین نقطه که توفان ببلعدش. بعد باز سال ها طول بکشد تا بخواهد آدمی ساخته شود که بتواند حرف بزند و بگوید که واقعا زنده است و زندگی می کند. من آن آدم ام که این بار دیگر امیدی به بلند شدن اش نیست. بد جور فرو بردم خودم را توی سیل فنا. امروز شاید نقطه ی آخرم باشد. می روم زیر باران بلا و ازش گریزی نیست. غرق می شوم. نفس آدم مثل منی، این طور خریدار تباهی خود، باید هم این طور ببرد.

شاید نباشم. نبودن ام نه که به میل باشد امروز. راهی است که می روم؛ به گشایش ختم شود یا بن بست دیگر با خود راه است، نه با من.

گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 150 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 3:11