اي دل دگر گولم نزن

ساخت وبلاگ

می دانم که این جا شده جایی که من تماما از دردها و یأس هایم بگویم. اما اگر اینجا هم نباشد کجا بروم؟ سختی این راه که جانم را ذره ذره می خورد و گاه گاه هم خروار خروار می بلعدم چگونه هموار کنم جز با گفتن اش در این جا که کم و بیش خانه ی امن ام شده و جایی که فارغ از قضاوت های دنیای بیرون می توانم اشک بریزم.

چرا آدم با اين كه تهش را مي داند باز هم فريب مي دهد خودش را و دل مي سپرد؟ چرا چاره نمي شود يك عمر زخم خوردن؟ 

نامجو از رامي مي خواند و من به رفتن فكر مي كنم. به بي بازگشت بودن فكر مي كنم و اين توجيه ديگر تسكينم نمي دهد كه بودنم دواي دردي است يا دلخوشي اي براي كسي؛ حتي براي پسركم. همه چيزي، بهانه ي درخوري براي ماندن دارند الا من كه هيچ مرهمي نيست براي اين زخم ناسورم. گرفتار كردم خودم را در دامي كه دست و پازدن توش اسيرترم مي كند. رفتن مي خواهم با همه ي وجود؛ رفتني كامل و بي نقص.

تماما پيرهن اندوه پوشيده ام. غم را تجسد بخشيده ام. چه ام من جز تلخي بي پايان؟ تلخ درختي كه ميوه اش زهرمارتر است از خودش؟

هدر داده ام من امكان زندگي را در تن ام و روح بي حاصلم. هدر است همه لحظه هام. ببخشيد اين همه تلخي را.

گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 135 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 3:11