نیست امید صلاحی ز فساد

ساخت وبلاگ

نمی شود. هر چه می کنم سر نقطه ی اولم یا حتی جایی بدتر. شده ام تخته پاره ای اسیر امواج که هی فرو می رود. دست و پا زدنم فرو رفتن بیشتر است. با نابودی نه هم مرز که هم آغوشم. نمی توانم شرح بدهم. زبانم از گفتن اش کوتاه است. فقط همین قدر بگویم که پا روی باریکه مویی گذاشتم و طمع خام داشتم که درست می شود و از این گذرگاه بلا می گذرم. نگذاشتم. ماندم روی همان باریکه مو. 

دلم از عشق گفتن می خواست. اما آدم بی عرضه عیالوار ناتوان و در میانسالی را چه به عشق؟ باید سر گذاشت و مرد که هیچ راه رهایی نیست.

گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 149 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 3:11