صفر-1

ساخت وبلاگ
پیش ترها، شاید تا مثلا پنج، شش سال پیش، آذر مدام در حسرت گذشته زندگی می کرد. می خواست باز گردد به دوران پر از صفا و خلوص ( وبسیار بسیار از این خزعبلات بی سر و ته!) حالا اما می داند که به قدر کفایت آن زنده گی ها را زیسته. توی آن خمره های تنگ سال ها مانده و دُردش درآمده. شاید دُرد هم نه، این طوری شاید تحویل گرفتن خود باشد، بیش تر باید گفت که تخمیر شده؛ آن قدر که باید بریزندش توی ظرفی دیگر. شکل و کوچکی و بزرگی اش هم مهم نیست. اصلا مهم نیست.

دیروز که می خواندم میم عزیزِ شهسواری را، این جاش که گفته بود نویسنده آن است که وقت نتوانستن بنویسد، به فکرم انداخت که من حتا موقعیت های واقعی و ممکن زنده گی ام را نزیسته ام. همیشه حتا در آماده ترین لحظات ناتوان بوده ام و حالا باید مثل که بچه ی نوپا ذره ذره راه بروم و تاتی تاتی کنم و مدام بیفتم و پاشوم و بیفتم و پاشوم و دوباره و دوباره و دوباره، آن قدر این راه را افتان و خیزان بروم با آزمون و خطا تا برسم به خطی از زنده گی که روالِ متوسط و میانگین آدم هاست. مثلا توی سی و شش، هفت ساله گی بیفتم دنبال راننده گی یاد گرفتن. هزار تا تجربه ی نازیسته را تازه تازه باید بچشم که برای همه کهنه شده. اگر این ترس نبود که دیواری چنین قطور بسازد بین من و توانایی هام و حتا ناتوانایی هام، حالا شاید می رسیدم به زیستن موقعیت های ناممکن، اما حالا حتا ممکن ها هم ناممکن اند در پیش روی من. دیگر ناممکن ها که پیشکش! 

+ نوشته شده در چهارشنبه یکم شهریور ۱۳۹۶ساعت 11:31 توسط آذر-الف |
گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 160 تاريخ : چهارشنبه 22 شهريور 1396 ساعت: 6:15