صفر-2

ساخت وبلاگ

برگشتم و دیدم هر چه نوشته ام بیش تر حکایت غصه است تا خوشی. عادت کرده ام به این شکل از حرف زدن، که خب، اصلا خوب نیست. این آذر لامصب باید به خودش یاد بدهد که شیرینی هم در نکبت زندگی آمیخته است؛ مثل آن بوی کهنه ی فاضلابی که همیشه از کنار کانال اش صبح ها رد می شوم و می پرم آن ور خیابان؛ که برای من فقط کمی اش عفن است! باور کنید که بیش ترش غم کهنه ای است که ته اش شیرینی است. یعنی درازای همه ی اندوه ها بالاخره توی هزار توی پیچ در پیچ شان به سبکی می رسند، یک جور سبکی که توش شادی است. سبکی تمام شدن، یا شروع چیزی، سبکی پاک شدن و خود را تکاندن از چیزی، سبکی پرواز، یا ... بالاخره یک سبکی که پرکاه ات می کند.

حالا بهترم. این نوپایی دیرآغاز حالا برام شیرین است. مثل روز های اول کوکستان و مدرسه که روشن ترین روزها هستند در ذهن ام. 

رمان ام هم دارد وارد چهارمین سال نوشته شدن می رسد و من باهاش زندگی می کنم. چهار روز در هفته پا به خانه ای درندشت در شمال تهران می گذارم و توی هوایی بارانی آدم ها را به گفتن از خودشان وا می دارم؛ آدم هایی که حالا دور نیستند مثل آن اوایل نوشتن، همین جا کنارم اند و پرده ای روی صورت شان نیست. مه پیش روم حالا طوری است که چند قدم آن ورتر را می بینم. اخت شده ام با شخصیت ها و حتا با آنتاگونیستی هاشان.

شراب آلبالو هم بد نیست توی حال سبک به آدم دادن. همراه بی غشی است.

+ نوشته شده در شنبه چهارم شهریور ۱۳۹۶ساعت 11:53 توسط آذر-الف |
گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 149 تاريخ : چهارشنبه 22 شهريور 1396 ساعت: 6:15