یه قاصد خبرم داد که آفتاب لب بومه

ساخت وبلاگ

بگذریم از همه آلاف، اولوف های روال شده و نشده، عید خوبی بود. دست کم برای من اولین عیدی بود که توش دعوا و تشنج نبود. برای هر کسی از عیدهای پر تلاطم بچه گی و نوجوانی و جوانی می گویم، می خندد. الان دیگر خنده دار است که بلافاصله بعد از پرت شدن تمامی سفره ی ناهار به حیاط، کسی از توی تلویزیون چهارده اینچ سیاه و سفید بگوید: آغاز سال هزار و سیصد و شصت و هفت!

توی خانه ی بچه گی ما هیچ وقت هفت سین نبود. هفت سین فقط توی تلویزیون بود. آدم های خانه همه شان حکایت دلِ خوش سیری چند تو دل و روی زبان شان بود. به قول خودشان نسیه زنده بودند. کفش و لباس عید هم نبود. فقط وقتی خیلی به زبان می آمدیم که این چه عیدی است، مامان یک جفت کفش نسیه از کفاشی آشنا برامان می گرفت و با تکه پارچه های مانده از لباس مشتری، لباسی به تن مان می دوخت و الحق که خیلی بهتر از لباس های حاضری بیرون بود. شاید همین ها که سال ها و سال ها تکرار شد، منی را که برای همه چیز عید دلم غنج می زد، کم کمک بی دل و دماغ کرد. البته نه آن طور که کلا عیدبازی هام از سرم بیفتد.

شب عید که شد، آن سفره ترمه را درآوردم و سین ها را یکی یکی چیدم. تخم مرغ ها را دیروقت رنگ کردم، زیر نور آباژور و با آبرنگ.صبح اش به زحمت زود پاشدم. خانه را برق انداختم و سرخاب، سفیدآب کردم خودم را و پسرکم را. با ابی سال تحویل شد و من میان آن همه رقص سرخوشانه دم تحویل سال دیدم چه قدر این همه سال دل ام خواسته این طور عید کنم؛ با سفره ی هفت سینِ جور و لباس های سفید و صورتی و لیمویی و با این ترانه ها که زمانی حسرت نوارشان را داشتم. نه این که نوستالژی باشد، شاید بیش تر عقده شده برام. این طور سبکباری که می توانست آن سال ها باشد و نبود عقده شده برام تا حالا و روی دل ام سنگینی می کند. شاید وقتی گهگاهی همه ی این نداشته ها دور هم جمع می شوند سبک می شوم؛ مثل آن سبکی دم تحویل سال که خالی از اضطراب دعوا و غصه ی طرد شدن بود، سبکی ای که توش هیچ اثری از دلهره ی پاشیده شدن سفره توی حیاط نبود. سبکی ای که خنده اش از اعماق دل بود.

+ نوشته شده در چهارشنبه شانزدهم فروردین ۱۳۹۶ساعت 9:14 توسط آذر-الف |
گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : قاصد,خبرم,داد,آفتاب,بومه, نویسنده : foggylossa بازدید : 233 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 7:28