--

ساخت وبلاگ

برای تبریک تولدش زنگ زده بودم؛ بعد از تقریبا یک سال. صدای بچه ای آمد و او گفت که دخترش نه ماهه شده. من هق هق گریه کردم. توان نگه داشتن اشک هام را نداشتم. براش خوشحال بودم. توانسته بود بعدِ هفت سال یک دختر زیبا عین خودش به دنیا بیاورد و به تنش ها پایان بدهد و به آزارهای شوهرش. توی آن شهر کوچک چه کار دیگری می توانست بکند جز این که تن به زندگی مشترکِ آن طوری بدهد؟ منی که توی پایتخت بودم کم از او نداشتم. بگذریم که بهنام همه اش حرف از این می زد که چرا این دختره از شوهرش جدا نمی شود؟ مگر برده است؟ و من می گفتم انگار خودش را یادش رفته. حالا بهتر شده. کم تر سرکوفت می زند. می گوید زندگی روی روال است. خودش هم نگوید خنده هاش که می گوید؛ همان خنده های خوش آهنگ اش با آن دندان های درشت پیشین.

یک دنیا حرف زدیم. گفتم هایده که گوش می دهم فقط صورت او می آید پیش چشم ام. گفت او هم فقط آلبوم عکس ها را دوره می کرده تا چند وقت پیش و دیده هی دلتنگ تر و دلتنگ تر می شود و گذاشته شان کنار. دیگر نگاه نمی کند. تاب این همه دلتنگی را ندارد. گفتم یک روز بی خیال همه چی بلند می شوم می آیم شهرتان و یک دل سیر می بینم ات. گفت نیایم هم دنیا آن قدر کوچک هست که دوباره به هم برسیم. خندیدیم و از دانشگاه و آن سال ها گفتیم. دخترش هم این وسط هی صدای قان و قون درمی آورد. گفت ماه دیگر می رود سر کار. دوباره بخش و مریض ها و یک سره دویدن و دویدن. گفتم من نمی روم. فقط یکی دو روز در هفته می روم. گفت می دانم بابت بچه و گرفتاری هاست. قضاوت ام نکرد. هیچ وقت نکرده. هیچ وقت سرزنش نکرده که چرا این طور و آن طور نیستی. براش نگفتم از رنج های نوشتن و ننوشتن. نگفتم همین امروز صبح از ترسِ نوشتن تمام تن ام یخ شد و بافتنی پوشیدم و پتو کشیدم رو شانه هام. نگفتم بعدش آن قدر آن دلبر را نوازش کردم تا راه بدهد به ام. راه ام داد و من گرم شدم و بعدش هی نوشتم. ته قلب ام درد شیرینی ضربان می زد و نفس هام باهاش آرام می شد. مثل سه تار بغل اش گرفته بودم و نرم نرم می نواختم. از زخم های نهان و بی مجالی آه و آن حکمت قادری که هست و نیست. و دلدار از بی وفایی هام نمی گفت و من اما با شرم می نواختم اش. این همه نرویی اش با ما و این همه شلتاق اش هم بابت همان بی وفایی هاست که می کنم باهاش هر از گاه. حالا دوباره راه داده و اغماض کرده و من بی امان می نویسم و نمی فهمم که این همه ساعت گذشته، یا خیلی دیر می فهمم. از این ها برای سین می نویسم اول که دردم را خوب می فهمد و بر بی وفایی هام صبور بوده همیشه و بعد برای ف خواهم نوشت. از رنج های نهان می نویسم بی هیج آهی.

+ نوشته شده در یکشنبه بیستم فروردین ۱۳۹۶ساعت 11:16 توسط آذر-الف |
گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 112 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 7:28