از تنهایی نوشته بودم و از این که شب یلدایی که گذشت اولین شب یلدایی بود که کاملا تنها بودم و گفته بودم به میم که تنهایی آسودگی است و او هم گفته بود بله. آسوده بودم، قائم به ذات، بی که مماشات کنم با کسی، یا خودم را پیش مردم مزور سانسور کنم. خلاصه که نوشته بودم با نان و پنیر خودم دلخوش بودم و درویش وار سر آسوده به بالین گذاشته. اما اینجا نگذاشتمش. روده درازی بود و حرافی. بی خیال!
الان همین قدری را که دارم می گویم محض خاطر این است که شرحی هر چند موجز از خودم به تو داده باشم... سخت نبود. یعنی آن طور که فکر می کردم سخت نبود و گذشت این چله.
چله ی تو لابد بهتر گذشته. تو هر کار کنی باز میان جمعی. یعنی جایگاهت نمی گذارد از این دایره بیرون باشی. خب این هم لابد موهبتی است جناب قدر قدرت! تو سفر هم که باشی باز رشته ی قدرت از کفت بیرون نمی رود.... بگذریم و باقی حرفهای ناگفته و ناگفتنی را بسپاریم به شیخ اجل که گفت: ای که نیازمودهای صورت حال بیدلان/ عشق حقیقت است اگر حمل مجاز میکنی!
گم در مه...برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 36