هرچه روی بپوشی فتنه بازننشانی!

ساخت وبلاگ

بله، بله، جناب قدرقدرت! آذرِ شما همچنان راسته ی کارون را عصرها پیاده تا پایین گز می کند و اشیاء کوچک و ارزان برای کلکسیونش می خرد و چه قدر مشامش قوی شده برای کشف انواع خوراکی ها؛ میوه، سبزی ها، نان ها و کلا غذاها. عطر غذاهای خانگی، آه! روز جمعه ای توی آن چسبناکی هوای دودآلود و مرطوب، عطر ماندگی خرماخارک را فهمید و دید که چه بوی سکرآوری دارد خرما وقتی توی فضای بسته ی تاریکی برای چند روزی به حال خودش می ماند، وقتی چشیدش تلخی و شیرینی آمیخته به گسی اش برای این دخترک فضول جذاب بود و انگار آشنا. یاد نخلستان هایی افتاد که با تو عمری گشته بود، نگشته بود؟ پس چرا این همه توی گوشت و خونش، در حافظه ی تمام سلولهاش این تصویر جا خوش کرده است؟ و این عطر خرمایی که تخمیر شده که آدم را توی هزارتویی نمناک و تاریک و خلسه آور فرو می برد، هزارتویی با تو که عطر شیر و گندم و رطب را با هم در خود دارد، عطر تو را دارد، به صراحت، به سماجت و به تداوم، این ها آیا خیالبافی صرف من است؟ نه! حتی اگر تو کتمانش کنی من می فهمم که تخیل من نیست، اینها از توست و حقیقت دارد. این عطر تو که می شنوم حقیقت دارد؛ همین عطری که برعکس رفتار و رویه ی ظاهری تو هم صراحت دارد، هم سماجت و هم تداوم! بی خیال! جناب قدرقدرت! تو هر چه قدر توداری کنی و در پوسته های عمیق تری از انکار فرو بروی، دستت برای من روتر می شود. همین پنهان کاری هایت تو را پیش من افشاتر می کند، قادر!

گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 27 تاريخ : يکشنبه 26 آذر 1402 ساعت: 8:22