شرم دارم که به بالای صنوبر نگرم....

ساخت وبلاگ

به خیالت می‌شود رفت شیراز و بوی تو را لابه‌لای برگ‌های نارنج نشنید؟ یا مثلاً ظهرگاهی در دل تیمچه‌ای توی بازار وکیل در حال به سینه کشیدن خنکای آذرماهی و عطر برنج و ریحان، آواز شجریان را بی تو گوش کرد؟ آن هم برای کسی که امکان ندارد شجریان را بشنود و دلتنگ تو نشود؟

خیال می‌کنی می‌شود رفت تا اندرونیٕ پس ِ باغی که سعدی در آن خفته و غزل‌هایش را با صدای تو نشنید؟

خیالت این طور می‌گوید که کسی می‌تواند برود باغ ارم و سرو شیراز را به آن بالا بلندی و دلربایی تماشا کند و تو به تصورش نیایی؟ و نگوید زیر لب که سرو بالای تو بر باغ تصور برپای؟ هان؟

خیال کرده‌ای شیراز رفتن فراغت از تو می‌آورد؟ حتی اگر آدم برای سفر کاری رفته باشد؟ به خیالت این عاصیِ خیره‌سر جنبنده در سینه به این حرف‌ها گول می‌خورد و سرگرم می‌شود؟ خیال کرده‌ای شیراز می‌تواند از تو خالی باشد؟ خیال خام کرده‌ای! شیراز بلد است چه‌طور تو را در همه نقاطش تکثیر کند. در شیراز سر هم اگر مشغول باشد، دل مشغول چیزی جز تو نمی‌شود. نشنیده‌ای که گفت: «من تو را مشغول می‌کردم دلا/یاد آن افسانه کردی عاقبت!» هان؟ نشنیده‌ای؟

گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 24 تاريخ : يکشنبه 26 آذر 1402 ساعت: 8:22