آنجا، میان زمین و آسمان، پرواز نیمبندی میکند پرندهای دلتنگ و تنگحوصله که بالش شکسته و مجال برون رفتش از این گنبد شیشهای گردون نیست و گویی مصداق آنجاست که میگوید: ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السموات و الارض، فانفذوا... پرنده جواب میدهد: البته که راه برونرفتم نیست جز به قوتی که سلطان ببخشد... نهیبش میزنند که پس چه چیزی تو را واداشته که ورای تقدیرت قدم برداری؟ این چه گستاخی است در تو که چیزی را میطلبی که سزاوارش نیستی، بندهی ضعیفپنجهی بیمقدار؟ جواب میدهد: عشق که حد و سزاواری نمیشناسد. عشق که قاعده و پروا و غرور و حیا نمیداند چیست. عشق پرروست، عصیانگر است، همیشه بر ناممکنها چنگ میزند، شوخ و خیرهسر.... آن پرنده منام.... ق.... محبوبم... پنجه در پنجهی محالها... من هیچ هراس برتر پریدن و لاجرم سوختن پر نداشتهام، اگرچه من به چشم تو کمام، قدیمیام، گمام، آتشفشان عشقام و دریای پرتلاطم ام... همان که از اقطار زمین و آسمان هم میگذرد...
گم در مه...برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 32