صفر-۵

ساخت وبلاگ

شاید خیلی ها متعجب شوند که من یکهو چه طور دچار چنین درجه ی تحولی شده ام که به یک باره خودم به آن ها که باید سال ها پیش می گفتم بگویم که دیگر هیچ کاری باهاشان ندارم، شاید هم خیلی ها با پوزخند از ماجرا رد شوند که این آدم همیشه همین طور است؛ گه گیر است و هر از گاهی همچو موجی می گیردش. با احترام به هر دوی این ها و هر که هر قضاوتی می کند، دیگر از این چیزها گذشته ام. گذاشته ام آدم ها سر فرصت و صبر هرطور که دوست دارند ازم تصویر بسازند. واقعیت ذهن من حالا این طور است که از آن دختربچه ای که تماشاچی استفراغ خشم دیگران روی خودش است، آن هم بی هیچ حرف و حتا اعتراضی به گوشه ی چشم، دارم می گذرم. درباره خانواده ی بهنام پانزده سال این طور بوده ام و قبل آن هم تمامی بیست و دو، سه سالی که در خانه ی مادربزرگ قد کشیدم همین طورها بوده ام. دیگر وقت اش است که بزرگ شوم. دارد دیر هم می شود. شوپن به مادرِ خرس گنده اش نگاه می کند و اگر ببیند مادرش فقط در برابر رفتارهای اهانت بار دیگران سکوت می کند و می نشنید به تماشا، چه برای فردای خود در این گرگ بازار یاد می گیرد؟ به هیچ وجه دعوا با کسی ندارم و نمی خواهم به پسرم دعوا یاد بدهم. می خواهم به اش بیاموزم که اگر سکوت هم می کند، سکوت اش با درک موقعیت باشد و تجربه ی هر هیجان و احساسی در جا و زمان خود تا هیچ حرفی انبار نشود و بغض و بعد مشت گره کرده ی خشم نشود که اگر این باشد انرژی اش صرف نشخوار ذهنی دعوا با دیگران نخواهد شد و سراغ راه و کار و بار خودش خواهد رفت.

جای شک هم برام نمانده. هیچ. جایی باید این دندان کرموی پوسیده را می کَندم و می انداختم دور. حالا هم دور می ریزم تا آدم شادتری باشم. رهاتر باشم و تعلق های مزورانه و توخالی درگیرم نکند. 

ت می گفت مهرطلبی ات کار دست ات داده. راست می گفت. همیشه خواسته ام دختر دلسوز مادر و عروس حامی و پاسوز خانواده ی همسر و دوست همه ی دوره های سخت و آسان باشم و چشم روی همه ی آزارها و حتا خیانت ها ببندم. حالا می خواهم خودِ عریان ام باشم؛ همین آذری که هست؛ بدون تمام آن چه می خواست ببینند و حظ کنند. آذرِ بی لباس را اگر کسی نمی پسندد چشم ببندد و رو بگرداند. من همین بی پرده گی را می خواهم.

گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 173 تاريخ : شنبه 27 مرداد 1397 ساعت: 13:11