گم در مه

متن مرتبط با «باید رفت شعر» در سایت گم در مه نوشته شده است

لنکتب شعرا معا....

  • الان که برایت می نویسم تازه بعد از ده روز فراغتی حاصل شده و مغزم برای کنار هم چیدن کلمات راهی باز کرده است. در طی این مدت شوق فوران می کرد اما ذهن و دست با هم راه نمی آمدند و همگام نمی شدند تا آن همه را روی صفحه بیاورم. می دانی قادر، من خیلی در نوشتن عینی گراتر از قبل شده ام، هم در نوشتنِ وصف شوق، به آوردن مصداق های عینی اش بیش تر فکر می کنم و هم در داستان نویسی این گونه شده ام و هم در نوشتن آن یادداشت ها و مرورها برای مطبوعات. فکر می کنم چه قدر چخوفی نگاه کردن به زندگی لازم است برای بقا، همان طور مینی مال، همان قدر ساده و جمع و جور و همان اندازه عینی و زمینی که او بود و خیال نکن که این یعنی از عشق و اشتیاقم چیزی کم شده، نه، بلکه بیش تر و بیش تر شده، اما نمودهایش عینی تر شده، جسمی تر، تنانه تر. یعنی حالا می بینم که عشق با تصاحب تن است که معنای واقعی خودش را پیدا می کند و این نکته را سالهای سال بلد نبودم. تو یادم دادی. توی این پنج سال مدام و به مرور به من آموختی که زندگی بی عشق و عشق بی آغوش چه قدر تهی از معناست. همین باعث شد تشنگی هایم را بشناسم و قدرشان بدانم؛تشنگی هایم به تو...حالا می شود راحت تر نوشت با رجوع به هر بخش تن که در لحظه ی نوشتن ممکن است درگیر اشتیاقی باشد یا عطشی. ممکن است گفتنش در اوایل راه راحت نباشد، اما این خوش تر است و اصلا دیده ای که بهترین رمان های تاریخ را همین طور نوشته اند؟ حتی اولیس هم در فرازهای زمینی تر و فیزیکی ترش لذت بخش تر از آن همه بالا و پایین های بیهوده ای است که جیمز جویس به نام جریان سیال ذهن به خوردمان داده است. بیا امتحانش کنیم این طور نوشتن را. بیا و ماهرترم کن در نوشتن از تن. پشتم بنشین و دستم را بگیر تا با هم بنویسیم اش. Adblock tes, ...ادامه مطلب

  • یا من صورت لی الدنیا کاقصیدة شعر...

  • قادر؟ گاهی چیزی بگو، حتی شده کلمه‌ای یا سه نقطه‌ای. گاهی با من حرفی بزن. گاهی از حالت بگو و بگذار کمی آرام بگیرم با هرچه می‌گویی، حتی اگر سه نقطه باشد که جهانی حرف در خود دارد. گاهی از روزمرگی هایت بگو، از آن حکایت‌های هزاران هزارت بگو و ببین که من سراپا چشم ام برای خواندنت و گوش ام برای شنیدن‌ات، بی آن که کلمه‌ای بگویم، اگر تو نخواهی که بگویم.من اگر از تو نشنوم و نخوانم تاب تحمل این همه ام نیست، نه تمرکزی دارم، نه تجمع خاطری... هیچ هیچ... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • طور دیگر باید بگویم یا اصلا هیچ نگویم

  • رمان تازه را می توانستم با تکیه به این همه فاجعه ی زندگی خودم بنویسم. می توانستم. اما من پیرتر و دورتر از آن ام که دیگر بتوانم خودم را دستمایه ی داستان ام کنم. اگر می توانستم شاید سریع تر پیش می رفتم., ...ادامه مطلب

  • راه رفتن توی گرداب

  • این طور تداخل اتفاقات و این روی هم افتادن هزار نقطه ی شانس روی یک اتفاق، توی فیلم و داستان هم توی ذوق می زند. همه جا می زند اصلا. اما فکرش را بکن؛ من افتاده ام روی دور یک بیچارگی درمان ناپذیر که هزار , ...ادامه مطلب

  • دق که ندانی که چیست گرفتم

  • می دانی، حالا بیش از هر وقت دیگری مطمئن ام که مریض ام. مطمئن ام که آدم های دور و برم را هم مریض کرده ام. واقعا مثل یک بیماری واگیر افتاده ام به جان همه آدمهای نزدیک ام. آنچه این مدت از سر گذراندم جز ف, ...ادامه مطلب

  • رفتن و رفتن

  • بیا دختر! بیا بی خیال همه ی این ها شویم. کمی از مردن بیا بیرون و زندگی کن. راستش را بخواهی برای مردن همیشه وقت هست، اما برای زندگی نه. از همان وقت که زاده می شویم همیشه بخشی از ما آماده ی مردن است. ان, ...ادامه مطلب

  • باید رفت

  • بلاگفا حسابی مرا آزرده. اعتمادم را از بین برده. نمی شود که یکهو حجم زیادی از نوشته هات را بپراند و بعد مدعی همراهی باشد. وقتی نوشته های خاصی بپرد که دیگر غرض ها بیش تر رو می شود. دارم کم کم می روم از این جا. شاید باز اگر عرصه تنگ شود برگردم و چیزکی بنویسم، اما دیگر ماندن در خانه ای که توش پرده های حایل فرو ریخته لطفی ندارد. از این پس در این آدرس بیش تر خواهم نوشت: foggyloss.blogspot.com ,باید رفت,باید رفت وانتونز,باید رفت از اینجا,باید رفت شعر,باید رفت از این دیار,باید رفت زیر باران,باید رفت تا,باید رفت از این شهر,باید رفت میعاد خراسانی,بايد رفت ميعاد خراساني ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها