گفته بود « مهزومة فی الغزوات اللیل» و انگار اصلا برای من گفته بود... منی که مذبوحانه در همهی جنگهای تاریخ شکست خوردهام و هر روز با بار گُردهشکن تازهای از هزیمتها به خانه میرسم. منی که اصولاً برای باختن وارد هر بازی میشوم... واقعا یادم نمیآید آخرین بار کِی نفسی از سر آسودگی کشیدهام...مهزومه فی الغزوات اللیل...قادر، گوش بگیر... این را برای من گفته شاعر...من هر شب تا صبح به بیامانترین جنگهای تاریخ میروم... صبحها خستهترین سرباز مغلوب دنیا منام که باز جنگهایی تازه میآغازم و مقهور قدرتهای دیگری میشوم که تا قلب سنگر من میتازند... تقریبا بخش عمدهای از روز را...خوابهای بعدازظهر تنها پناه مناند... تنها سنگرهایی که با چنگ و دندان نگهشان داشتهام... خوابهایی که بیاستثنا هر بار تو را در آنها میبینم، هر بار تازهتر و نامکررتر... قادر! بخوانید, ...ادامه مطلب
حبيبتي زنبقة صغيرةأما أنا فعوسج حزينْطويلاً انتظرتها طويلاجلستُ بين الليل والسنينْ...طویلاً انتظرتک طویلاًجلستُ بین اللیل و السنین...هیچ گاه نتوانستم از فکر کردن به تو بکاهم، هر چه تلاش کردم در تو غرقه تر شدم و مدام و مدام و مدام به تو فکر کردم و می کنم... و هر چه می گذرد شدت بیشتری می گیرد این اشتغال دائم به تو و دیگر هیچ نقطه ی توقفی توش نمی بینم، هیچ، قادر، هیچ... و هیچ وقت نتوانستم و نمی توانم با تو قهر کنم، آن قدر که خواسته ام تو را، آن قدر که عین نفس اصل بودنم بند تو بوده و هست... برای همین اصلا بلد نبوده ام فاصله بگیرم از تو، نتوانسته ام از شوقم به تو کم کنم، هیچ وقت این ها را بلد نبوده ام، قادر... بخوانید, ...ادامه مطلب