گم در مه

متن مرتبط با «هست» در سایت گم در مه نوشته شده است

مرا خود با تو چیزی در میان هست..........

  • اگر کسی تنها محرمش تو باشی، به این معنا که تنها پیش تو خود واقعی اش را عیان کند، پیش تو وحشی شود، پیش تو ذوق و شوقش را نشان دهد، پیش تو ضعف هاش را رو کند، از ترس هاش بگوید، از عجزهایش، حتی اگر مخاطب این ترس و عجز و فروبستگی تو باشی، از دارایی اش، از تشنگی اش، از شهوتش برای آغوش گرفتن و بوسیدن، از خرابکاری هایش، از خطاهایش، از خشمش، ناامیدی اش، از غمش، از دلتنگی اش، از تمنای تن، از خواهش بی حد و حصر هم آغوشی که در او می جوشد، از روزمرگی ها، از همه ی مگوهای زندگی اش، از همه خاطراتش بی سانسور و سرکوب، از همه ی این ها بگوید و اصلا پیش تو تنها بتواند عریان شود و از آن بالاتر آن عریانی اش فقط برای تو باشد، تو ملامتش می کنی؟ قــــ..... عزیزم، پس اگر جایی آتش می شوم از خشم، یا سیل شوق می شوم و قدرت غرقه کردن دنیا را در خودم پیدا می کنم، اگر لبریز می شوم از تشنگی، چه تعبیر آکسی مورونی: لبریز از تشنگی! تشنگی مگر خالی بودن نیست؟ شاید هم لبالب بودن بهتر توصیف کند تشنگی را، به هر حال، اگر دیوانه وار حرف می زنم با تو و وحشی و پوست کنده می افتم به جانت، بدان که چون همه این ها برای توست وبه خاطر تو و تو محرم آن هستی فقط... نمی توانم هیجاناتم را پیش تو پرده پوشی کنم، چون هم این ها مال توست و هم تو تنها محرم منی، تنها محرم من... و می دانی، تو به من یاد دادی که زندگی بی عشق و عشق بی هم آغوشی بی معنی است و حالا هم فهمیده ام لازم نیست دفتر و دستکی برای تعلق آدمها به هم باشد، عشق آدم ها را به هم متعلق و به هم وفادار می کند، این وفاداری، این محرمیت را تازه با همه وجودم چشیده ام، با تو چشیده ام و تنها با تو دارمش... همین بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست......

  • تو که نباشی، در که ببندی، مرا نشنوی، انگار هیچ کس در جهان نیست...., ...ادامه مطلب

  • بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست

  • آذر، آذر جانم، آذر خانم، که البته خودت آن قدرها هم این خانمی را قبول نداری، خیال نکن که ازت کنده شدم، یا تو از من می توانی کنده شوی. خواهی نخواهی وصله ی جانی آذر جانم؛ مخصوصا حالا که دارم عین تو می زنم زیر بساط کار و بار و آن لباسی را به تن می کشم که یک عمر آرزوی پوشیدن اش را داشتم. حالا من تماما تو شده ام. زیر پوست ام رفته ای و جلو آینه آن موهای سیاه ات را به من داده ای و آن ابروهای پهن ات را و آن چشم های درشت و چشمخانه های گود. حتا دارم عین تو لاغر می شوم، بی آن که بخواهم، نه این که نخواهم، که اراده ام چیزی را بخواهد تکان دهد در تن ام. تنانه گی ام مثل تو شده. آن حرص ها و تصویرهای ابتدایی و ,بیا,بیا,مرا,ماجرایی,هست ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها